باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است
که می گویم: من تنها نیستم, تنها منتظرم
.
.
.
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است
.
.
.
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد ،
ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم ، به ظاهر
گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم
.
.
.
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند
.
.
.
بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد
، صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد
نظرات شما عزیزان:
|