نامه سوم
به نام او که آن قدر آه کشيدم تا تو را برايم فرستاد نمي دانم شايد سلام
گاهي دلم مي خواهد بداني حال من چگونه است اما بدان که من هميشه حال تو را مي دانم .
اغلب دلم برايت تنگ مي شود هر لحظه يک بار تنفست مي کنم . جاي تعجب نيست يک ديوانه دارد
با تو حرف مي زند خودت قضاوت کن که اول ديوانه نبود و حالا خوشحال است که تو ديوانه اش کردي .
اي وحي محض ? الهام تمام ? اي خود حقيقت ? اي سوال همه جواب ها و اي جواب همه سوال ها ?
زمستان است ولي ماه به بار نشستن شکوفه هاي کال درخت نياز ? ديروز آسمان به دخترکي معصوم
که روياهاي عاشقانه اش براي هميشه ميان شدت اعتماد به مسافري رهگذر جا ماند ? نقل هاي سپيد
بر سرمان ريخت تا دخترک يک بار هم که شده بخش کوچکي از آرزو هايش را گل داده ببيند . ديروز
باران هم باريد و من به ياد درس لطيف عصر هفت سالگي پشت پنجره ماندنم تا او بيايد .آن وقت ها
مي گفتند او در باران آمد و من از آن وقت تا وقتي تو آمدي انتظارت را مي کشيدم بي آنکه بدانم
گمشده ام کيست و ديروز هرچه نگاه به پنجره ريختم او نيامد و يا نه ديوانگي ست ببخش ? تو نيامدي .
مي دانم قرار نبود بيايي و چه زيبا مي شود کسي وقتي بيايد که قرار نيست .
راستي آن چيزي که سال ها پيش بردي حالا کجاست ؟
اين گونه نگاهم نکن ? دلم را مي گويم . تنهايي گاهي سبب مي شود که در دامنه هاي زندگي اتراق
کني و باز تحملت را بر شانه هاي کوه بگذاري تا خستگي ات کمي در برود .
راستي چه حکمتي ست که من بيشتر ? غروب ها دلم براي تو تنگ مي شود ؟! نه فکر کني که
خورشيدي ? نه عزيزم خورشيد شب ها مي رود و گل هاي آفتاب گردان را به حال خودشان مي گذارد .
اما جالب ست که تو مهتاب هم نيستي که روز ها بروي ? در حقيقت تو هيچوقت نمي روي که قرار باشد
بيايي .
اولين باري که رفتي هنوز اين معما را نمي دانستم اما آن وقت که با لحن فريادي ات مانع چکيدن اولين
تگرگ اشکم شدي فهميدم رفتن نوعي ماندن ست و تو رفتي که بماني و ماندي ? آن قدر ماندي و از
آن سوي دور دست هاي مديترانه برايم خواندي که من با تو و بي تو براي تو نوشتم . آن قدر بي پاسخ
گذاشتي و گذشتي که آخرش نه بخاطر من راستش نمي دانم به خاطر که ? شايد به خاطر خودت
برگشتي و همين مثل آن يک دانه عکست که کنار ديوان حافظ و روي طاقچه خود نمايي مي کند کلي
غنيمت است . بمان اما اين بار نه ديگر از آن ماندن هايي که رفتن دارد اين بار به زبان عاميانه بمان ?
به زبان همه که وقتي تنها مي شوند ماندن کسي را زير لب با صاحب آسمان ها در ميان مي گذارند ?
يک بار هم به خاطر کسي که يک عمر برايت مرد ? بمان .
اما لااقل بگو ? بنويس ? نقاش کن يا اشاره کن که به خاطر او مانده اي ? منت چشمان تو هم عالمي دارد
مافوق عالم رويا . . .
در انتظار در انتظار نگذاشتنت
نظرات شما عزیزان: